بررسى نقش رسانه‏هاى ديجيتالى بر فرهنگ ملى در عصر جهانى شدن(1)


 

نويسنده:بهناز اژدرى
عضو هيأت علمى دانشگاه آزاد اسلامى واحد بافت و دانشجوى دكترى علوم سياسى.



 

چكيده
 

بدون شك، پيشرفت چشمگير دانش بشر در زمينه‏ى تكنولوژى‏هاى اطلاعاتى و ارتباطى در عصر جهانى شدن، زمينه‏ساز گسترش مبادلات فرهنگى بوده است. بر اين اساس، فرايند جهانى شدن از طريق رسانه‏هاى الكترونيك، در توليد و باز توليد فرهنگ، نقش غالبى را ايفا مى‏كند. در اين راستا به نظر مى‏رسد مهمترين تحول در حوزه‏ى فرهنگ، تحت تأثير فناورى‏هاى نوين ارتباطى اين مهم بوده است كه عناصر مشترك فرهنگ‏هاى مختلف در حال آميخته شدن است. اين آميختگى در اثر تماس، آميزش و ارتباط فرهنگ‏ها با يكديگر حاصل مى‏شود. تحول مهم ديگر، درك متقابل فرهنگ‏ها از يكديگر بدون گرايش به حذف است. بر اين اساس، نگارنده با اين فرض كه رسانه‏هاى ديجيتالى نظير اينترنت در عصر جهانى شدن با فراهم آوردن حوزه عمومى مجازى و ارتقاء شعور فرهنگى شهروندان فرصت‏هاى جديدى جهت تبادل الگوهاى فرهنگى براى جوامع مختلف فراهم آورده، مى‏كوشد تا نقش رسانه‏هاى جديد را در عصر جهانى شدن مورد توجه قرار دهد. همچنين مؤسسات فرهنگى - هنرى را به اين مهم هدايت نمايد كه اين مؤسسات به مثابه NGO هاى ملى مى‏توانند از طريق مهندسى فرهنگى، شهروندان را با محيط موج سوم آشنا نمايند.
لذا اين پژوهش بر آن است تا با بهره‏گيرى از رهيافت فازى و قبول اصل سياليت فرهنگ در عصر جهانى شدن به اين سؤال پاسخ دهد كه چگونه مؤسسات فرهنگى - هنرى مى‏توانند به عنوان ابزار فرهنگى قدرتمند، جهت تقويت فرهنگ‏هاى بومى و محلى در مواجهه با فرهنگ جهانى عمل نمايند.
بر اين اساس هدف پژوهش حاضر، عملكرد اين فناورى‏ها بر فرهنگ ملى جهت پالايش و تثبيت آن، براى زندگى بهتر و تشخص بيشتر در هزاره‏ى سوم زندگى و نيز ارائه راه‏كارهايى به مؤسسات فرهنگى - هنرى جهت مجهز كردن شهروندان در برخورد با ملزومات فرهنگ جهانى مى‏باشد. لذا پژوهش در اين زمينه مى‏تواند در صورتى كه در طرح سياست فرهنگى مورد توجه قرار گيرد، مفيد واقع شود.
رهيافت متدلوژيك مورد استفاده در اين پژوهش رهيافت فازى است و روش تجزيه و تحليل اطلاعات نيز توصيفى - تحليلى مى‏باشد. همچنين گردآورى داده‏ها با استفاده از ابزار كتابخانه‏اى و اينترنتى صورت پذيرفته است.
واژه‏هاى كليدى: حوزه عمومى مجازى - NGO هاى ملى - تبادل الگوهاى فرهنگى - اينترنت - مؤسسات فرهنگى - هنرى.

مقدمه
 

ليبرال‏هاى كثرت‏گرا در برخورد با جامعه‏شناسى رسانه‏ها، رسانه‏ها را به مثابه نگهبانان خوش‏خيم دموكراسى در نظر مى‏گيرند. آنها بر اين باورند كه رسانه‏ها، نظرات و عقايد گوناگون را مطرح مى‏كنند و اين خود به گردش آزاد و باز عقايد، باورها و ارزش‏ها كمك مى‏كند. به عبارتى اين ديدگاه بر آن است كه رسانه‏ها به مثابه شيوه تبادل نظر همگانى عمل مى‏كنند و به افراد كمك مى‏كنند تا از ميان خروجى متنوع و پيچيده رسانه‏ها، به فرايند معنايابى دست يابند. بر اين اساس در سطح فرهنگى، رسانه‏ها در عصر جديد ديگر به مثابه مناديان بى‏قرارى اجتماعى تلقى نمى‏گردند بلكه در محدوده اين چشم‏انداز آنها همچون حوزه عمومى جهت تبادل نظر و عقايد فرهنگى در نظر گرفته مى‏شوند.
به طور كلى رسانه‏هاى ديجيتالى به دليل خصلت تعاملى و غير انحصارى، فرصت‏هايى جهت تبادل انديشه، اعتقادات، باورها و الگوهاى فرهنگى به وجود آورده و به همه نشان داده است كه تفاوت‏هاى انسان‏ها در مقابل تجربه‏ها و آرزوهاى مشتركشان بسيار اندك است. بر اين اساس به نظر مى‏رسد، فناورى‏هاى نوين ارتباطى و اطلاعاتى با فراهم كردن حوزه عمومى مجازى براى شهروندان فرصتى مناسب جهت گفت وگوى سنت‏ها و فرهنگ‏ها پديد آورده است.
برآيند اين گفتگو مى‏تواند به جامعه در جهت رفع نيازهاى مادى و معنوى كمك نمايد و نيز عاملى جهت تقويت فرهنگ ملى و عدم استحاله آن در فرهنگ جهانى باشد. همچنين اين فناورى‏ها در صحنه‏هاى مختلف زندگى، انسان را وارد صحنه‏اى بزرگ‏تر از حيات خويش (شهروند فراملى) نموده و از اين رو مى‏تواند نقش تعيين كننده‏اى در ابعاد مختلف جهانى شدن ايفا نمايد.

سؤالات اصلى:
 

1- چگونه اينترنت باعث تبادل الگوهاى فرهنگى مى‏شود؟
2- مؤسسات فرهنگى - هنرى چه نقشى در تقويت فرهنگ ملى در مواجهه با فرهنگ جهانى دارند؟

سؤالات فرعى:
 

در جهت دستيابى به نتايج و يافته‏هاى بهتر و دقيق‏تر، سؤالات ذيل در راستاى سؤال اصلى مورد توجه قرار خواهند گرفت:
1- مؤسسات فرهنگى - هنرى چه تدابيرى جهت آماده كردن شهروندان در مواجهه با پروسه‏ى جهانى شدن مى‏بايست اتخاذ نمايند؟
2- آموزش سواد رسانه‏اى چه نقشى در ارتقاء شعور فرهنگى شهروندان خواهد داشت؟

فرضيات
 

1- رسانه اينترنت با فراهم آوردن حوزه‏ى عمومى مجازى فرصت‏هاى جديدى را جهت تبادل الگوهاى فرهنگى براى شهروندان فراهم مى‏سازد.
2- مؤسسات فرهنگى - هنرى به مثابه NGO هاى ملى نقش مؤثرى در تقويت فرهنگ ايرانى - اسلامى ايفا مى‏كنند.

اهداف پژوهش
 

هدف اصلى اين نوشتار، نشان دادن نقش رسانه‏هاى ديجيتالى به عنوان عاملى جهت تقويت فرهنگ ملى در عصر جهانى شدن مى‏باشد. لذا بدين منظور ضمن بررسى رويكردهاى مختلف در خصوص اين نقش و عملكرد، نگارنده قصد دارد تا به اين مهم بپردازد كه چگونه رسانه‏هاى جديد مى‏توانند سبب غنا و اعتلاء و در عين حال پالايش و تثبيت فرهنگ‏هاى ملى و محلى شوند. و نيز چگونه مؤسسات فرهنگى - هنرى از طريق آموزش‏هاى بهينه به شهروندان امكان بيشترى را جهت تعامل و ايجاد تعادل در باورهاى فرهنگى بومى، منطقه‏اى و جهانى در عصر جديد، فراهم مى‏آورند.
بر اين اساس، نگارنده با ارائه‏ى راه‏كارهايى به مؤسسات فرهنگى - هنرى جهت آموزش بهينه‏ى شهروندان براى برخورد با فرهنگ جديد جهانى، قصد دارد تا نشان دهد كه اين مؤسسات به مثابه NGO هاى ملى نقش تعيين كننده‏اى در تقويت فرهنگ ملى ايفا مى‏كنند.

روش پژوهش
 

رهيافت متدلوژى پژوهش حاضر منطق فازى است و روش تجزيه و تحليل اطلاعات توصيفى - تحليلى مى‏باشد از سوى ديگر اين پژوهش مى‏كوشد تا از روش »تبيين على« براى فهم تأثير متغير مستقل بر متغير وابسته استفاده كند. همچنين گردآورى داده‏ها با استفاده از ابزار كتابخانه‏اى و اينترنتى صورت پذيرفته است.

پيشينه‏ى تاريخى پژوهش
 

فراگير شدن رسانه‏هاى الكترونيك در آغاز قرن بيست و يكم و نقش اين رسانه‏ها بر توليد و باز توليد فرهنگ در جهان امروز، ذهن بسيارى از نظريه‏پردازان را به خود مشغول داشته است. لذا در اين راستا كتب و مقالات زيادى به چاپ رسيده است با اين حال هر كدام از اين كتب و مقالات به دلايل مختلفى نظير: عدم ارائه‏ى راهكار جهت بهره‏گيرى از پيام‏هاى رسانه‏هاى ديجيتالى، عدم توجه به عوامل مختلف در خصوص نقش رسانه‏هاى جديد بر تقويت فرهنگ ملى، عدم پرداختن به نگاه سياليت در خصوص جهانى شدن فرهنگ، نگارنده را بر آن داشته تا به منظور برطرف كردن اين كاستى‏ها، در اين پژوهش تصوير روشن‏ترى از تأثير فناورى‏هاى نوين ارتباطى بر فرهنگ ملى و محلى در عصر جهانى شدن فرهنگ، ارائه دهد. لذا نگارنده با ارائه‏ى راه‏كارها و پيشنهاداتى در اين خصوص، خوانندگان را به اين مهم هدايت مى‏كند كه در عصر جهانى شدن فرهنگ و پلوراليسم فرهنگى مى‏توان با بهره‏گيرى از رهيافت منطق فازى و پذيرش اصل سياليت، سايه‏هاى خاكسترى را ديد تا از تك سويه نگرى دراين خصوص جلوگيرى شود و نيز خوانندگان را به درك متقابل فرهنگ‏ها از يكديگر، بدون گرايش به حذف با بهره‏گيرى از رسانه‏هاى ديجيتالى در اين عصر هدايت نمايد.

چارچوب نظرى / مفهومى
جهانى شدن، معنا و مفهوم
 

در چند دهه اخير، جهانى شدن موضوع غالب و رايج در مطالعات دانشگاهى در حوزه علوم انسانى بوده است و به ويژه مورد توجه محققان و پژوهشگران علوم سياسى و روابط بين‏المللى قرار گرفته است. درباره آن، تعاريف و نظريه‏هاى مختلفى ارائه شده و از جنبه‏هاى مختلف مورد نقد و بررسى قرار گرفته است حال با اين آشفتگى در تعاريف و نظريه پردازى‏ها در زمينه جهانى شدن، تعريف مدنظر اين نوشتار چيست و چه نظريه يا نظرياتى را درباره جهانى شدن كارآمدتر مى‏داند؟
بحث جهانى شدن نيز يكى از مفاهيمى است كه در دهه پايانى قرن بيستم بسيارى از جريانات و پديده‏هاى سياسى، فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى را تحت الشعاع قرار داد. جهانى شدن از يك سو يك چارچوب مفهومى براى تبيين واقعيت‏هاى جارى جهان است و از سوى ديگر مبين نوعى جهان‏بينى و انديشيدن درباره جهان به عنوان يك منظومه كلان و بهم پيوسته است. (1)
- بحث را در قالب چند نكته ادامه مى‏دهيم:
الف) جهانى شدن يك روند چند بعدى است و همزمان موضوعات مختلف سياسى، اقتصادى و فرهنگى را در بر مى‏گيرد. جهانى شدن همان قدر كه اقتصادى است، سياسى - فرهنگى نيز هست. جهانى شدن را نمى‏توان صرفا محدود به يك بعد محدود كرد زيرا مقوله‏اى چند بعدى است.
ب) بسيارى جهانى شدن را مساوى با غربى شدن و حتى به طرز افراطى‏تر برابر آمريكايى شدن مى‏دانند. آنتونى گيدنز ديدگاه‏هاى طرفداران اين رويكرد را بدين گونه خلاصه مى‏كند: «ممكن است از اين منظر جهانى شدن مخرب فرهنگ‏هاى محلى، گسترش دهنده نابرابرى جهانى و وخيم كننده وضعيت بيشتر ضعفا مشاهده شود. برخى معتقدند كه جهانى شدن جهان برندگان و جهان بازندگان را خلق مى‏كند، اقليتى (برندگانى) كه در مسير شتابان كاميابى‏اند، و اكثريتى (بازندگانى) كه محكوم به زندگى فلاكت‏بار و يأس‏آورى هستند...» (2)
ج - جهان‏گرايان اين ادعا را رد مى‏كنند كه جهانى شدن مترادف با آمريكايى شدن يا امپرياليسم غربى است. اين ديدگاه علاوه بر اين كه معتقد است گفتمان جهانى شدن ممكن است بيشتر در خدمت منافع نيروهاى اقتصادى و اجتماعى قدرتمند در غرب باشد، بر اين نكته نيز اصرار دارد كه جهانى شدن بيانگر تغييرات ساختارى عميق‏تر در مقياس سازمان اجتماعى نوين است.
تحليل‏گران نظريه فرهنگى در پاسخ به اين سؤال كه در نهايت چه كسى از انقلاب رسانه‏اى و اطلاعاتى سود مى‏برد، دو الگوى متفاوت با دو برداشت و دو فرايند مختلف را از هم تمييز مى‏دهند: الگوى دولت - شهر آتن و الگوى برادر بزرگ‏تر جورج اورول، در كتاب معروف قلعه حيوانات.
ديدگاه خوش بينانه از انقلاب انفورماتيك و رسانه‏هاى جديد، با اشاره به الگوى دولت - شهر آتن زمان افلاطون و ارسطو، معتقد است كه با وجود گسترش شهرها و افزايش جمعيت كشورها، اين امكان به وجود آمده كه شهروندان در يك ارتباط دو جانبه رسانه‏اى، نظرها و آراء خود را به حاكمان منتقل كنند. ديدگاه بدبينانه نگران آن است كه انقلاب الكترونيك عنان قدرت متمركز و بى‏حساب را به دست كسانى بدهد كه دانش بيشتر و دسترسى آسان‏ترى به اطلاعات دارند و در اينجاست كه الگوى برادر بزرگتر، جورج اورول مطرح مى‏شود كه در قلعه حيوانات ادعا مى‏كرد «همه با هم برابرند، ولى بعضى‏ها برابرترند.» (3)
با در نظر گرفتن اين نكات، نوشته حاضر نيز به هيچ وجه موافق نگريستن به جهانى شدن با نگاهى تقليل گرايانه و تنگ نظرانه نيست و بالعكس به ديدگاه جهان گرايانه گرايش بيشترى دارد؛ زيرا اين ديدگاه به دلايلى كه ذكر خواهد شد قابل دفاع‏تر نشان مى‏دهد.

رسانه‏هاى ديجيتالى و تبادلات فرهنگى در عصر جهانى شدن فرهنگ
 

در عصر ارتباطات، عرصه فرهنگ نه تنها از طريق مبادله و داد و ستد با محيط ماندگار و پويا مى‏شود، بلكه هويت خود را نيز از اين طريق كسب مى‏كند. (4) نكته بسيار مهم در خصوص فرهنگ كه بايد بدان توجه ويژه داشت اين است كه فرهنگ در گذر زمان دچار تغيير و تحول مى‏شود و آن چيزها و امورى كه در برهه‏اى به زندگى انسان‏ها معنا مى‏بخشد شايد با گذشت زمان اولويت خود را از دست داده و امور و چيزهاى معنابخش ديگرى جاى آنها را گرفته و امور معناساز سابق را به حاشيه براند.

رسانه‏هاى ديجيتالى و پلوراليسم فرهنگى (پديده چند فرهنگى)
 

در عصر مدرنيته كليد واژه، تساهل و تسامح بود. اين كليد واژه به معناى پذيرفتن تفاوت ميان ما و آنها بود و بازيگران را به تحمل و بردبارى در برابر تفاوت‏هاى آنها فرا مى‏خواند. اما عصر جديد فرض را بر اعتبار همه دعاوى درباره حقيقت مى‏گذارد، بدون آن كه در چاله نسبى‏گرايى محض بيفتد.
به عبارتى جامعه اطلاعاتى در عصر جهانى شدن از طريق ابزارهاى خود نظير رسانه‏هاى ديجيتالى راه را براى كسانى كه اقليت ناميده مى‏شوند و قصد دارند تا صدايشان شنيده شود، از طريق فراهم كردن حوزه عمومى هموار ساخته است. بر اين اساس جهان با پديده چند فرهنگى مواجه است و اين خود مفهومى تناقض نماست چرا كه هم بيانگر تنوع است و هم بيانگر وحدت.
از يك طرف تنوع لازمه عصر جديد است، زيرا تجلى دلبستگى‏هاى محلى و هويت‏هاى خاص را مجاز مى‏شمارد و از طرف ديگر مستلزم وحدت است زيرا ترويج‏گر مفهوم دهكده جهانى است.
انسان از طرفى بدون بهره‏مندى از ميزانى وحدت نمى‏تواند بقاء داشته باشد، و در عين حال بدون وجود تنوع و نبود فكر تازه، همسانى غلبه خواهد كرد. از اين روست كه تساهل و تسامح راه را بر گرامى داشت ديگران مى‏گشايد.
پديده چند فرهنگى را بسيارى خاص مرز ملى معينى مى‏دانند حال آن كه اين پديده به سرعت در حال گسترش در قلمرو بين‏الملل است و اغلب تحت عنوان كثرت گرايى فرهنگى از آن ياد مى‏كنند. لذا همانند نظام اقتصادى، اهتمام براى نظام فرهنگى جديد تاريخ خاص خود را دارد. (5)
كيت نش در خصوص فرهنگ جهانى مى‏نويسد: جهانى شدن فرهنگى بدان معنا نيست كه گرايش روزافزونى به سوى يك فرهنگ جهانى يكپارچه و واحد وجود دارد (عقيده‏اى كه با تز همگون شدن فرهنگى از طريق غربى شدن، كه امروزه تعدادى از كشورها به آن مبتلا هستند و تحت عنوان جهانى سازى فرهنگى از آن ياد مى‏كنند). استدلال جهانى شدن فرهنگى اساسا اين است كه امروزه به واسطه رسانه‏هاى جديد ارتباطى و جريان مهاجرت انسان‏ها، توريسم و ظهور »فرهنگهاى سوم« كاركنان نهادهاى اقتصادى و سياسى جهانى، به هم پيوستگى فرهنگى فزاينده‏اى در سراسر جهان به وجود آمده است. اين جريان‏هاى فرهنگى جهانى مى‏توانند به فهم ما از جهان به عنوان يك مكان واحد كمك كنند.
با عنايت به اين تحولات از يك طرف فرهنگ‏هاى مختلف ملى و بومى در حال نزديك شدن به يكديگر هستند (البته با حفظ برخى مرزها) و از سوى ديگر، نوعى فرهنگ جهانى در حال ظهور است. بر اين اساس اين نوشتار معتقد است كه هيچ گونه تناقض بنيادين بين فرهنگ جهانى و فرهنگ‏هاى ملى و بومى وجود ندارد و افراد مى‏توانند در عين رفتار در قالب فرهنگ‏هاى ملى و قومى خود، به فرهنگ جهانى نيز وفادار بمانند.
بنابر وضعيت فوق، نوعى هويت چند بعدى جديد (البته از گذشته نيز هويت‏ها مى‏توانستند چند بعدى باشند) شكل يافته است، يعنى هويت قومى، محلى، ملى در كنار هويت جهانى كه به نظر مى‏رسد با تشديد روند جهانى شدن بر ابعاد ديگر غلبه مى‏يابد.
البته در پايان اين قسمت يادآورى اين نكته ضرورى است كه هر چه حضور و مشاركت عناصر فرهنگى - فكرى فرهنگ‏هاى مختلف با بهره‏گيرى از رسانه‏هاى ديجيتالى در فرهنگ جهانى بيشتر و پوياتر و عادلانه‏تر باشد، تعارضات احتمالى اوليه (كه امرى طبيعى است) كمتر خواهد بود و برخى نگرش‏هاى منفى بدان را كمتر تحريك خواهد كرد.

دولت، رسانه‏ها و مبادلات فرهنگى
قلمرو زدايى فرهنگى، باز قلمروگزينى
 

قلمرو زدايى فرهنگى يك مسئله ژرف انسانى است، برده‏دارى نمونه عالى اين مقوله است. در مهاجرت‏هاى اجبارى انسان‏ها، قلمروزدايى به ظاهر مى‏تواند مطلق انگارانه و دهشتناك باشد و با كشتار فرهنگى، برابر نگاه شود اما واقعيت اين است كه فرهنگ حتى در شرايط سركوب برنامه‏ريزى شده، هرگز نمى‏ميرد و همواره به شيوه‏هاى مختلف سازگار مى‏شود و بر جاى مى‏ماند. برون داد اين كنش، گونه‏اى داد و ستد فرهنگى است كه به آن فرا پراكنشى فرهنگ (آميختگى فرهنگى) نيز گفته مى‏شود. در اين فرايند، ريختارهاى فرهنگى از ميان زمان و فضا مى‏گذرد و (در فراسوى خاستگاه‏هاى ملى) با ديگر ريختارهاى فرهنگى اندر كنش يافته، بر هم تأثير مى‏گذارند و ريختارهاى تازه‏اى را پديد مى‏آورند.
شايان ذكر است، بسيارى از اين گذرهاى فرهنگى از طريق فناورى‏هاى نوين اطلاعاتى نظير اينترنت، ماهواره و.... محورهاى ضرورى مسافت فرهنگى (زمان و فضا) را باز مى‏سازند. همان سان كه مارتين باربرو مى‏گويد: «مردم نخست آنچه را كه از فرهنگ چيرگى جو در مى‏رسد، گزينش و سازماندهى دوباره مى‏كنند و سپس آن را با آنچه كه از يادكرد تاريخى خودشان برمى‏خيزد همگرا كرده و برمى‏آميزند و رسانه‏ها اين فرايند را نيرومندتر مى‏كنند.»(6) از اين رو، يادكرد فرهنگى ريختارهاى نمادين و فناورى ارتباطى، منبعى بنيادين براى كنش‏هاى برنامه‏ريزى و توانش فرهنگى است.
كنش پراكندگى فرهنگ، گونه‏هاى تازه‏ى فرهنگى را در حالى به هم مى‏آميزد كه دسته‏بندى‏هاى سنتى فرهنگى را برهم مى‏زند. در اين راستا، فناورى‏هاى نوين ارتباطى اين فرايند آفرينش گرايانه را آسان مى‏كند. اين كنش، آميزه‏هاى فرهنگى (آميختگى ريختارهاى فرهنگى) را پديد مى‏آورد. بخشى از كنش آميختگى فرهنگى، كنش بومى شدن است به اين معنا كه ريختارهاى فرهنگى وارداتى، ويژگى‏هاى فرهنگ محلى را متناسب با فرماسيون جامعه با خود همراه مى‏سازد. البته ذكر اين نكته ضرورى است؛ اگر چه كنش پراكندگى فرهنگ پديد مى‏آيد اما همين امر مى‏تواند به »دگرسانى دوسويه فرهنگى« بينجامد. اين دگرسانى‏ها اغلب مناسبات نابرابرى را در قدرت اقتصادى ميان فرهنگ‏هاى اندر كنش ورز در پى دارد. در ادامه به اين مثال بينديشيد كه مك دونالد، اين ريختار فرهنگى خارجى، چگونه بومى شده است. (كنش پراكندگى فرهنگى) حال جاى اين سؤال باقيست: »به سود چه كسى؟« از ديد مك دونالد هدف، فروش هر چه بيشتر همبرگر با بهره‏گيرى از فرهنگ محلى است از اين رو مى‏بايست همواره بپرسيم كه آميزه‏هاى فرهنگى بر پايه‏ى شرايط دلخواه چه كسى و براى چه هدفى پديد مى‏آيند؟ (7)
بر اين اساس، پارادايم جهانى شدن نيز براى دولت و مبادلات فرهنگى دو وضعيت متفاوت را به وجود آورده است. هر اندازه كه دولت در اثر جهانى شدن محدودتر و منقبض‏تر شده در مقابل، مبادلات فرهنگى به شدت گسترده و منبسطتر گرديده است. اين وضعيت به طور همزمان در متن جهانى شدن رخ داده است و وقوع تغيير و تحول در يكى بر ديگرى نيز تأثير گذاشته است. بدين گونه كه جهانى شدن به طور همزمان دولت را محدود و مبادلات فرهنگى را از طريق ابزارهايى نظير رسانه‏هاى ديجيتالى كه خصلت تعاملى، غير انحصارى و غير متمركز دارند، گسترش داده است. (8)
به طور كلى بين دولت و فرهنگ رابطه متقابلى وجود دارد بدين مفهوم كه فرهنگ به ساختمند شدن ماهيت دولت و تداوم آن، و دولت نيز به ساختمند شدن فرهنگ و تقويت و تداوم آن تأثير مستقيمى مى‏گذارد. ارتباط نوع اول (دولت - فرهنگ) ببا تاكيد بر نقش رسانه‏هاى ديجيتالى در كانون توجه اين نوشتار است، لذا آن را به تفصيل مورد بحث قرار خواهيم داد. در اين نوع رابطه (دولت - فرهنگ)، دولت به طور سنتى دو كاركرد مهم را در زمينه فرهنگى ايفا نموده است: 1- توليد و بازتوليد فرهنگ 2- كنترل مبادلات فرهنگى.
در خصوص كار - ويژه اول، بايد اذعان داشت كه دولت از طريق ابزارهاى مختلفى كه در اختيار دارد و با عنايت به اقتدارى كه به طور حقوقى و نهادى به آن واگذار شده، در توليد و بازتوليد فرهنگ و تغيير يا تداوم يك عنصر فرهنگى نقش مهمى ايفا مى‏كند. دولت از طريق رسانه‏هاى جمعى، نهاد آموزش و پرورش، نهاد مذهب و برجسته ساختن و اشاعه برخى آداب و رسوم يا اسطوره‏ها و نمادها و... در زمينه فرهنگ سازى بسيار مؤثر عمل مى‏كند. (9) نقش دولت در زمينه فرهنگ سازى به نحو گسترده‏اى از طريق فرايند جامعه‏پذيرى نمود پيدا مى‏كند. دولت طى اين فرايند به توليد و بازتوليد فرهنگ مبادرت مى‏كند و الگوهاى خاص خود را براى افراد جامعه معنا مى‏كند و بدين گونه هويت خاصى را شكل مى‏دهد كه هويت ملى نام مى‏گيرد. (10)
دولت علاوه بر نقش اول و در راستاى تكميل آن، كنترل مبادلات فرهنگى را نيز در دست دارد. در اختيار گرفتن ابزارهاى لازم جهت اعمال كنترل بر مبادلات فرهنگى نظير مالكيت و تمركز بر وسايل ارتباط جمعى، چنين نقشى را براى دولت به سادگى عملى مى‏سازد. به اين ترتيب دولت به عنوان بازيگر محورى براى چندين سده، مهم‏ترين مرجع معناسازى در جامعه بوده است، اما با تشديد فرايند جهانى شدن، انحصار معنا و كنترل ارتباطات و مبادلات فرهنگى دچار تحول شده و تا حدود زيادى (خصوصا در جوامع پيشرفته) كاهش يافته است.
در عصر ارتباطات، تكنولوژى‏هاى جديد اطلاعاتى و ارتباطى نظير ماهواره و كامپيوتر و خصوصا اينترنت (كه ستون فقرات جامعه اطلاعاتى محسوب مى‏شود) باعث شده تا افكار، عقايد، ايده‏ها و سبك‏هاى زندگى به آسانى و بدون كمترين قيد و بندى منتقل شوند. در اين عصر، شبكه‏ها، ريخت اجتماعى جديد ما را تشكيل مى‏دهند و منطق شبكه‏اى دگرگونى‏هاى عميق و گسترده‏اى در عرصه توليد، تجربه، قدرت و فرهنگ به وجود مى‏آورد. در جامعه شبكه‏اى بنيان‏هاى مادى مثل زمان و مكان در حال تغيير است و تحت تأثير فضاى جريان‏ها و زمان بى‏زمانى، سازمان مى‏يابد. در اين عصر، عرصه فرهنگ نه تنها از طريق مبادله داد و ستد با محيط ماندگار و پويا مى‏شود؛ بلكه هويت خود را نيز از اين طريق كسب مى‏كند.
رسانه‏هاى جديد به دليل خصلت تعاملى بودن آن، پيوند فرهنگ با مكان را سست كرده و بدين گونه دولت سرزمينى را در زمينه كنترل مبادلات فرهنگى با مشكل مواجه ساخته‏اند، زيرا بخش اعظمى از فرهنگ در حال تبادل، فارغ از مكان و قيد و بندهاى خاص آن صورت مى‏گيرد. با اين حال اشاره به اين نكته ضرورى به نظر مى‏رسد كه اولا؛ براى تمام گونه‏هاى دولت اين وضعيت يكسان نبوده و ثانيا؛ در مجموع دولت نه مانند گذشته ولى همچنان به عنوان يكى از بازيگران مهم در عرصه فرهنگ سازى و كنترل كننده مبادلات فرهنگى مطرح است و كاملا به حاشيه رانده نشده است.
به نظر مى‏رسد، با توجه به گسترش هر چه بيشتر مبادلات فرهنگى از طريق تكنولوژى‏هاى ارتباطى و اطلاعاتى، و با عنايت به نقش كنترل كننده دولت‏ها، به تدريج حوزه عمومى ايجاد خواهد شد. (11) كه در آن آگاهى و درك شهروندان جوامع مختلف به يكديگر نزديكتر مى‏شود و با تحكيم فرهنگ جهانى كه در آن افراد بر اساس زبان و فهم مشترك فكر و رفتار مى‏كنند، همگرايى جهانى به نحو مطلوب‏ترى تأمين خواهد شد.

مبانى نظرى: رويكردهاى مختلف نسبت به نقش رسانه‏ها
 

توانايى رسانه‏هاى ديجيتالى در جلب توجه به خردپاره‏هاى جهان شناختى و فرهنگى و انتشار آنها، پيش از هر چيز اين پرسش غالباً مطرح را پاسخ مى‏گويد كه آيا رسانه‏هاى همگانى واقعيت اجتماعى را باز مى‏تابانند و يا آن را پديد مى‏آورند؟ بى‏گمان، پاسخ به اين سؤال ما را به طرف پرسش نزديكترى به اصل مسئله هدايت مى‏كند كه: آيا رسانه‏هاى جامعه‏ى اطلاعاتى به آسان سازى ساخت اجتماعى واقعيت فرهنگى كمك مى‏كنند؟ البته از ديدگاه فنى، رسانه‏هاى جمعى نه مى‏توانند بازتاباننده‏ى حاد واقعيت اجتماعى - فرهنگى باشند و نه مى‏توانند به طور مطلق آن را بسازند. (12)
نظريات مربوط به قدرت و تأثير رسانه‏ها را مى‏توان به دو دسته كلى تقسيم كرد: نظرياتى كه رسانه‏ها را واجد قدرت فوق‏العاده و كوبنده مى‏دانند و نظرياتى كه قدرت رسانه‏ها را محدود و مشروط تلقى مى‏كنند و خصلت رقابتى رسانه‏ها را متذكر مى‏شوند.

ديدگاه رسانه - محور
 

نگرش رسانه - محور، وسايل ارتباط جمعى را نيرويى دگرگون كننده (چه از طريق تكنولوژى و چه محتوايى كه منتشر مى‏كند) مى‏داند (13) طرفداران اين ديدگاه معتقدند در دنيايى كه امكان انجام عمل يا رفتار خاص با اعمال فشار ميسر نيست، مى‏بايست به ذهن انسان‏ها رسوخ كرد و از اين طريق انديشه آنان را در جهت خواست خود جهت بخشيد. (14)

ديدگاه جامعه - محور
 

طرفداران اين ديدگاه بر اين باورند كه وسايل ارتباط جمعى، تأثير چندانى بر مخاطبين خود ندارد. همچنين معتقدند وسايل ارتباط جمعى عليرغم تكنولوژى برترى كه از آن سود مى‏گيرند، با موانع بسيارى در راه اثرگذارى بر ديگران مواجه است. (15) به طور كلى تحت تأثير پارادايم مطالعات فرهنگى و نحله نشانه شناختى كه متأثر از گفتمان جهانى شدن فرهنگ مى‏باشد، رويكرد نوينى در مطالعات ارتباطى پديد آمد كه بر نقش فعال مخاطب در تفسير و معناسازى متن از جمله متون رسانه‏اى تأكيد مى‏كند و محصولات و فراورده‏هاى فرهنگى را تركيبى از سلطه و مقاومت مى‏داند. اين رويكرد كه به نظريه دريافت معروف است. به جاى توليد معنا، بر تفسير معنا تمركز مى‏كند و مخاطب را سازنده معنا فرض مى‏كند. بسيارى، استوارت هال را واضح نظريه دريافت مى‏دانند از نظر هال، متن رمزگذارى شده (توسط رسانه‏هاى جمعى) بر اساس ساختار معنى متفاوت و چارچوب‏هاى معرفتى مخاطبان، رمزگشايى مى‏شود. اين رويكرد بر نقش خواننده در فرايند رمزگشايى متون رسانه‏اى تاكيد مى‏كند.
متناسب با 2 دسته نظریه پردازان افراطی و معتدل که بیشتر اشاره شد، موضع گیری آنها را در خصوص موضوعات زیر طبقه بندی کرد:

دیدگاه
موضوع

رسانه محور

جامعه محور

مالکیت رسانه ها

متمرکز و انحصاری

غیر متمرکز و غیر انحصاری

تولیدات رسانه ای

استاندارد و فاقد نوآوری

پویا و خلاق

آثار

شدید و فراگیر و مداوم

درجات متفاوت تاثیرگذاری

مخاطبان

منفعل و تابع

فعال، گزینشگر

محتوا و مضمون

یکنواخت و جهت دار

متنوع و متکثر

در مقابل اين دو ديدگاه افراطى، بايد پذيرفت كه رسانه‏هاى ديجيتالى همچون اينترنت ابزارى اجتماعى - فرهنگى به معناى عالى آن است و از اين جهت اثرات چشم‏گيرى برجاى مى‏گذارد. اما اين آثار نه آن چنان است كه محدوديتى نشناسد (نظريه گروه اول) و نه آن چنان كه تنها مخاطب را فعال بداند (نظريه گروه دوم)
لذا نگارنده معتقد است: با به كارگيرى رهيافت فازى، اگر در خصوص تأثيرگذارى بر فرهنگ ملى مسئله را گزينش ميان رسانه و مخاطب بدانيم (ساختار - كارگزار) تفكر فازى به ما مى‏آموزد كه اين گونه طرح مسئله نمودن اشتباه است. زيرا انطباقى با واقعيت بيرونى ندارد. چرا كه واقعيت فرهنگ در ذات خود سيال است. بر اين اساس به نظر نمى‏رسد كه واقعيت هميشه از منطق سياه و سفيد ارسطويى پيروى كند. در مقابل مى‏توان با پذيرش تأثيرگذارى هر دو عامل بر تحولات فرهنگى، ميزان سهم هر يك را تحت تأثيرات متفاوت و در هر مقطع زمانى روشن نمود. به عبارتى رسانه و مخاطب دو روى يك سكه هستند و به همان ميزان مى‏توانند بر عناصر فرهنگى جامعه نقش آفرينى كنند. چگونگى و حدود آن بستگى به بافت اجتماعى - فرهنگى و سياسى دارد. كه هر يك در آن زندگى مى‏كنند. مسلما در جامعه‏اى كه افراد، فاقد درك بالايى جهت برخورد با تكنولوژى‏هاى الكترونيكى باشند و مهندسى فرهنگى در برخورد با اين پروسه‏ى عظيم در جامعه انجام نشده باشد همچنين در جامعه‏اى كه دولت انحصار وسايل خبرى را به طور نسبى در اختيار دارد، تأثير اين وسايل با جامعه‏اى ديگر كه در آن شاهد تعدد وسايل خبرى و مكانيسم مختلط آن هستيم يكى نيست.

رسانه‏هاى ديجيتالى و وفاق ملى
 

از ديدگاه نظريه فرهنگى، ما هيچ گاه نمى‏توانيم فارغ از سلطه دانش فنى زمان خود زندگى كنيم. از ديد تحليل‏گران اين نظريه، رسانه‏هاى جديد همزمان در دو جهت روى اجتماعات، تأسيسات و نهادها تأثير مى‏گذارند. بدين معنا كه اين تحول در عين حال كه زمينه تمركززدايى را فراهم نموده، مى‏تواند شديدا تمركزگرا باشد. در همين راستا، هم به مفهوم »جهانى شدن« امكان ظهور داده شده و هم به پديده »محل گرايى« دامن زده است. از يك سو به همگرايى‏هاى داخل جوامع (وفاق ملى) و ميان جوامع (منطقه گرايى) كمك كرده است و از سوى ديگر به واگرايى‏هاى قومى، مذهبى، نژادى، جنسيتى و غيره انجاميده است. (16)
از ديدگاه نظريات همبستگى ارتباطى، ارتباطات و رسانه‏ها نقش عمده‏اى در دستيابى به وفاق و همبستگى در جوامع مدرن دارند. بديهى است كه همبستگى، تنها به واسطه ارزش‏هاى مشترك فرهنگى و نهادهاى اجتماعى حامى آنها، به وجود نمى‏آيد بلكه چنان ارزش‏ها، هنجارها و نهادهايى مى‏بايست در شبكه‏اى از ارتباطات گسترده قرار گيرند. بر اين اساس، همبستگى در عصر جديد بدون بهره‏گيرى از وسايل ارتباطى در سطوح گسترده حاصل نمى‏شود. (17)
منبع:مجموعه مقالات همایش ملی جایگاه موسسات فرهنگی و هنری در توسعه فرهنگی کشور؛ (1388) به اهتمام علیرضا شیروانی، اصفهان، حوزه معاونت پژوهشی دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان، چاپ نخست.